گنجور

 
سلیم تهرانی

کار من خراب ندانم کجا رسد

موجی اگر به کلبه ام از بوریا رسد

دور فلک به کام حریفان دیگر است

نوبت به ما عجب که درین آسیا رسد

صد حرف می زنیم به آن بی وفا، ولی

هرگز چنان نشد که به یک حرف وارسد

یابد مگر به بادیه زاغ استخوان ما

جایی نمرده ایم که آنجا هما رسد

قمری کجا و نغمه ی آزادگان؟ کجاست

طوقی که همچو سرمه به فریاد ما رسد

از عشق در قلمرو دل خرمی نماند

سوزد به هر کجا نفس اژدها رسد

خورشید را سلیم در آن کوچه راه نیست

آنجا چگونه این دل بی دست و پا رسد