گنجور

 
سلیم تهرانی

تیغ ما آلوده ی خون کسی از کین نشد

فتح شد روی زمین و توسن ما زین نشد

انجمن خندد ز بس بر گریه ی مستانه ام

نیست یک ساغر که همچون باده لب شیرین نشد

حاصل فغفور را دادم به چینی، تا مگر

در بساط من نباشد کاسه ی چوبین، نشد

ناصح اظهار جنونم بهر شهرت می کند

پرده ی رسوایی گل، دامن گلچین نشد

نیست در ایران زمین، سامان تحصیل کمال

تا نیامد سوی هندستان حنا رنگین نشد

تلخکامی بین که در غمخانه ی دنیا سلیم

هرگزم از شهد عمر خود لبی شیرین نشد