گنجور

 
سلیم تهرانی

دلم در باغ نتوانست امشب خواب راحت کرد

سحر را شورش مرغان به من صبح قیامت کرد

دلی بر باد دادم در ره مهر و وفای او

که خورشید از غبارش خانه ی خود را عمارت کرد

هوای کشته گردیدن به تیغ آفتاب خود

سراپای مرا چون شمع، انگشت شهادت کرد

صبا از چین زلف او مگر سوی چمن آمد

که بوی مشک، زخم لاله و گل را جراحت کرد

سلیم آزادی هرکس به محشر باعثی دارد

گناه می‌کشان را ساقی کوثر شفاعت کرد