گنجور

 
سلیم تهرانی

خوش آنکه خسته دلان می ز جام ژرف کشند

چو نقطه از دهن تنگ یار، حرف کشند

نمی‌کشند خجالت ز دوستان هرگز

چو تنگ‌حوصلگان می به قدر ظرف کشند

به طاق دار کمانی که مانده از منصور

کشند خسته دلان تو و شگرف کشند

خیال حسن سیاهان هند در ایران

چو سرمه‌ای‌ست که در چشم، روز برف کشند

چو گل ز شبنم می آن کسان که مست شوند

شراب عشق ترا با کدام ظرف کشند؟

مجوی صرفه ز آزادگان عشق، سلیم

که بار ننگ درم از برای صرف کشند