خوش آنکه خسته دلان می ز جام ژرف کشند
چو نقطه از دهن تنگ یار، حرف کشند
نمیکشند خجالت ز دوستان هرگز
چو تنگحوصلگان می به قدر ظرف کشند
به طاق دار کمانی که مانده از منصور
کشند خسته دلان تو و شگرف کشند
خیال حسن سیاهان هند در ایران
چو سرمهایست که در چشم، روز برف کشند
چو گل ز شبنم می آن کسان که مست شوند
شراب عشق ترا با کدام ظرف کشند؟
مجوی صرفه ز آزادگان عشق، سلیم
که بار ننگ درم از برای صرف کشند