گنجور

 
سلیم تهرانی

مرا به کوی تو دلگرمی شراب آورد

که ریگ بادیه را سوی باغ، آب آورد

شکست رنگ به جای خمار گل ها را

که لاله آمد و یک سرمه دان شراب آورد

ز ناله یار رمید و به گریه رامم شد

گلی که باد ز من برده بود، آب آورد

به حیرتم که چه مشاطگی ست عشق ترا

که مرگ را به نظر خوبتر ز خواب آورد

لب تو در پی بیهوشی من است چنان

که آب اگر طلبیدم ازو، شراب آورد

به ترکتاز کجا می رود ندانم حسن

که پا ز حلقه ی گوش تو در رکاب آورد

ز خط به گرد گل او سلیم سبزه دمید

فغان که سایه شبیخون بر آفتاب آورد