گنجور

 
سلیم تهرانی

دلم چو غنچه ز گلگشت باغ می‌گیرد

چو لاله دامنم از آب، داغ می‌گیرد

چو شمع کشته، ز دود فتیلهٔ عنبر

فریب‌خوردهٔ زلفش دماغ می‌گیرد

نشان عیش و طرب آنکه در جهان جوید

چو ابلهی‌ست که عنقا سراغ می‌گیرد

چو عندلیب، مرا سوخت حسرت خاری

که جای بر سر دیوار باغ می‌گیرد

دلم به هند سلیم از غم بتان عراق

تَذَرْوْ داده ز دست و کلاغ می‌گیرد