نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود
از تماشای تو زنگ از دل آیینه رود
رشکم آید به گدایی که به دریوزه ی می
بر در میکده ها در شب آدینه رود
گر در آتش فکنم همنفسان، ممکن نیست
که مرا داغ می از خرقه ی پشمینه رود
طور از شعله ی دیدار تو همچون طفلان
پی آتش به در خانه ی آیینه رود
غیر را مصلحتی هست ز دیوان سلیم
دزد، کی بهر تماشا سوی گنجینه رود؟