گنجور

 
سلیم تهرانی

مرا بر حاصل کس نیست امید

از آنم دل کشد بر سایهٔ بید

کریمش چون توان گفتن، لئیم است

گنه را هرکه نتوانست بخشید

تلاش منصب پروانه کم کن

که نتوان سوختن خود را به تقلید

میان عاشقان در عهد حسنش

کفن عام است همچون جامه ی عید

فتاده هر طرف خالی به رویش

به رنگ نقطه ها بر شکل خورشید

سفال ما سلیم از سنگ دشمن

مرصع گشت همچون جام جمشید