سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

چون شحنه مرا پنجه ی تقدیر گرفته ست

کو آنکه بپرسد به چه تقصیر گرفته ست

هرجا که به جوش آمده دیوانه ای، از رشک

اعضای مرا رعشه چو زنجیر گرفته ست

۳

ای مرغ چمن، از اثر باد خزان است

کآواز تو چون بلبل تصویر گرفته ست

چون خضر تواند کند اصلاح دل ما؟

ویرانه ی ما را ره تعمیر گرفته ست

مشاطه پی منع سلیم از دل روشن

آیینه ی خود داده و شمشیر گرفته ست