ای گل دگر ز دست کجا می گذارمت
نتوان فریب داد مرا، خوب دارمت
از تو ندیده ام به جهان بی وفاتری
باور مکن گر اهل وفا میشمارمت
در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی
در حیرتم که این همه چون دوست دارمت؟
کاری نکرده ای که نصیبم مباد، اگر
از پیش دیده دور شوی یاد دارمت
ذوقی چنان به صحبت وقت وداع نیست
جان عزیز من، به خدا می سپارمت
چشم سرایت از تو مرا ای سرشک نیست
تخمی نه ای که از پی حاصل بکارمت
خوش آن زمان سلیم که پرسد چو نام من
گویم فلان غلام وفادار خوارمت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به معشوق خود میگوید که عشقش او را فریب نمیدهد و نمیتواند او را فراموش کند، زیرا هرگز در دنیا کسی را بیوفاتر از او ندیده است. شاعر احساس میکند که هیچ دشمنی مانند او وجود ندارد و از این محبت عمیق شگفتزده است. او با وجود اینکه کار خاصی نکرده، نمیتواند او را فراموش کند. در لحظه وداع، شاعر عشق و جان خود را به او میسپارد و معتقد است که در دنیا کسی نیست که بتواند او را از یاد ببرد. نهایتاً، در زمانی که نامش مطرح شود، او را به عنوان یک غلام وفادار معرفی میکند.
هوش مصنوعی: ای گل، دیگر از دست کجا میتوانمت دور کرد؟ نمیتوانی مرا فریب دهی، زیرا تو را خوب نگهدارم.
هوش مصنوعی: به من ثابت شده که هیچکس به اندازه تو در این دنیا بیوفا نیست. بنابراین، اگر تو را اهل وفا میدانم، اشتباه میکنم و این را باور نداشته باش.
هوش مصنوعی: در این روزگار هیچ دشمنی مثل تو ندارم و در شگفتم که چطور میتوانم این اندازه تو را دوست داشته باشم؟
هوش مصنوعی: تو هیچ خیری از خودت نکردهای که نصیب من شود، اما اگر روزی از من دور شوی، همچنان یادت را میکنم.
هوش مصنوعی: در لحظه وداع، احساسی عمیق دارم که هیچگاه نمیتوان آن را با کلمات بیان کرد. جان عزیزم، تو را به خدا میسپارم و از جنس دلتنگی و عشق به تو آگاه هستم.
هوش مصنوعی: چشمان تو برای من مانند بارانی است که بر زمین میبارد. تو دانهای نیستی که به امید حاصل، در خاک بکارهام.
هوش مصنوعی: زمانی خوشحالکننده است که سلیم بپرسد نامت چیست و من بگویم: «من آن غلام وفادار تو هستم که ارزش و احترام تو را حفظ میکنم.»
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی
[...]
رفتی اگرچه از بر من کی گذارمت
تا بازت آورد به خدا میسپارمت
کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد
گر صد رهم گذاری و من کی گذارمت
دامان تست و دست من ار افکنی سرم
[...]
ای دل طمع مدار که بی غم گذارمت
وین هم قبول کن که به جان دوست دارمت
تاراج عافیت نبود کار دوستان
وبن هم ز دوستی است که دشمن شمارمت
صد ره شکسته ای دلم از جور، هیچ گاه
[...]
گیرم بعجز دامنت و جان سپارمت
شاید که گامی از پی نعش خود آرمت
گر کشته رشکم، امشب از آن کو نمی روم
کز دل نیایدم برقیبان گذارمت
هر حرف گفتمت، ز رقیبان شنفتم آه؛
[...]
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.