یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت
دل کجا ماند به جای خویش چون دلبر گریخت
بود هندستانی و از روی خود مهتاب دید
زان به شبگیر بلند آن شوخ مه پیکر گریخت
آنکه پروردم به صد خون جگر در دیده اش
عاقبت چون قطره ی اشکم ز چشم تر گریخت
اعتمادی بر غلامان سیاه ای خواجه نیست
سایه از همرنگی ایشان ز پیغمبر گریخت
طاقت سوز فراق او دلم با خود ندید
آتشی دارم کزو چون دود خاکستر گریخت
صد تمنا بود دل را از وصال او سلیم
کارها بسیار با او داشتم، کافر گریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.