گنجور

 
سلیم تهرانی

آمد بهار و ابر هوادار ما شده ست

تا رفته می ز شیشه به ساغر، هوا شده ست

بلبل سواد خوان گلستان شد و هنوز

قمری همین به حرف الف آشنا شده ست

دشوار بود عزم فلک پیش ازین، ولی

آسان به دور ما چو ره آسیا شده ست

خون می چکد ز ناله ی بی اختیار او

مرغ چمن ز دامگه آیا رها شده ست؟

عشقم سلیم می برد از ورطه برکنار

طوفان درین محیط، مرا ناخدا شده ست