گنجور

 
سلیم تهرانی

نظاره ی تو ز بس دلفریب افتاده ست

شکست در صف صبر و شکیب افتاده ست

به حیرتم که ازین مشت پر چه می خواهد؟

چه باغبان ز پی عندلیب افتاده ست؟

زبان دعوی ام از شرم بسته است، افسوس

که ذوالفقار به دست خطیب افتاده ست

کند ز چهچهه بلبل، فغان به یاد وطن

کبوتری که به گلشن غریب افتاده ست

شده ست زینت دیهیم آفتاب، سلیم

ز بس که گوهر اشکم نجیب افتاده ست