گنجور

 
سحاب اصفهانی

گفتم: به دل شکیب تو حسرت نصیب کو؟

گفتا: به درد عشق نکویان شکیب کو؟

خوش محفلی که باده ی ناب از سبوبه جام

ریزی بدست خویش و نپرسی رقیب کو؟

زاهد مرا به ترک تو هر دم دهد فریب

یک جلوه زان شمایل زاهد فریب کو؟

هر ناکسی به کوی وی آمد بگفت کیست؟

هر بیدلی که رفت نگفت آن غریب کو؟

ای غیر اگر بدوری او سالها زیم

خوشتر از اینکه از تو بپرسم حبیب کو؟

آن خسته قدر لذت درد (سحاب) یافت

کز درد جان سپرد و نگفتا طبیب کو؟