گنجور

 
سحاب اصفهانی

کشم ار جور از او باز وفا می‌خواهم

بین چه‌ها می‌کشم از یار و چه‌ها می‌خواهم

از خدا بر کف او تیغ جفا می‌خواهم

راحت خلق خدا را ز خدا می‌خواهم

بس که خواهم که به آمیزش کس خو نکنی

خویش را هم ز تو پیوسته جدا می‌خواهم

گرچه بیداد بتان کشت مرا لیک ای دل

داد خود را ز تو در روز جزا می‌خواهم

بس دگرباره مرا شوق گرفتاری توست

خویشتن را ز کمند تو رها می‌خواهم

ساده خواهم لبت از سبزهٔ خط آری دور

خضری را ز لب آب بقا می‌خواهم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode