گنجور

 
سحاب اصفهانی

چون نیست بدل قوت فریاد گرفتم

در رهگذرش جا ز پی داد گرفتم

خواهم که به دام آورم از سادگی او را

آنگه به فریبی که از و یاد گرفتم

چون میل تو را دید به امداد تو آمد

بر قتل رقیب آنکه به امداد گرفتم

از شوق شد از بال و پرم قوت پرواز

هر گه که ره خانه ی صیاد گرفتم

نگرفت به من پیر خرابات اگر چه

چندی زجهالت ره زهاد گرفتم

حسنی نه بقدری که فراموش نگردد

هر نکته که در عشق بتان یاد گرفتم

ویران چو (سحابش) کند از اشک دگر بار

کاشانه ی او را دگر آباد گرفتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode