خوش آنکه ره عیش به اغیار گرفتیم
کام دل خویش از لب دلدار گرفتیم
زین اشک که اکنون ره ما بست از آن کوی
در آن سر کوه راه به اغیار گرفتیم
در محفل او مدعی از غیرت ما بار
بر بست بصد حسرت و ما بار گرفتیم
دردا که سپردیم به زاغ و زغن آخر
جائیکه بصد سعی به گلزار گرفتیم
از کینه ی بیگانه ره وادی هجران
چون چاره ندیدیم به ناچار گرفتیم
در سایه ی دیوار تو ما را نگذارد
آن را که بر او رخنه ی دیوار گرفتیم
بیداد تو بر دل همه ز آنست که روزی
داد دل زار از تو دل آزار گرفتیم
پا بست که سازیم (سحاب) این دل مفتون؟
انگار کز آن طره ی طرار گرفتیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما بار دگر گوشهٔ خمار گرفتیم
دادیم دل از دست و پی یار گرفتیم
دعوی دو کون از دل خود دور فکندیم
پس در ره جانان پی اسرار گرفتیم
از هر دو جهان مهر یکی را بگزیدیم
[...]
از دیده ی دل پرده ی پندارگرفتیم
تا رخصت نظّارهٔ دیدار گرفتیم
بستیم چو از رد و قبول دگران چشم
تشریف قبول نظر یار گرفتیم
نشنیدکسی حرف زباد از دهن ما
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.