گنجور

 
سحاب اصفهانی

تا پیر می فروش چه آمد سعادتش

کآمد سعادت ابدی در ارادتش

دل را که چون شهید جفا کرد تا بحشر

در حق من قبول نباشد شهادتش

ما معصیت بقصد ریا خود نمیکنیم

تا شیخ را چه قصد بود از عبادتش

اکنون شدم هلاک بیا بر مزار من

بیمار خویش را که نکردی عیادتش

با پیر ما کسی که نبودش ارادتی

هر طاعتی که کرد بباید اعادتش

هر کشته ای که روز جزا دامنش گرفت

گردید بی نصیب ز اجر شهادتش

چندیست کرده ترک دل آزاری (سحاب)

کآزار تازه ای رسد از ترک عادتش