مرغ دل با زلف او آرام نتوانست کرد
گرچه مرغی آشیان در دام نتوانست کرد
بارها کردیم ساز می کشی از باده هم
چاره ی نا سازی ایام نتوانست کرد
شد چنان شرمنده از رنگ لب میگون یار
ساقی محفل که می در جام نتوانست کرد
چشم او را دیدم و چشم از جهان بستم که گفت
خویش را قانع به یک بادام نتوانست کرد
در تمام عمر چندان نا امید از وصل بود
دل که هرگز این خیال خام نتوانست کرد
حسن روی نیکوان از بسکه آغازش خوشست
ترک آن ز اندیشهٔ انجام نتوانست کرد
گرچه ماندم چند روزی زنده در هجران (سحاب)
لیکن آن را زندگانی نام نتوانست کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از احساسات عمیق و تردیدهای خود در عشق و جدایی میگوید. او به تصویر مرغدلی اشاره میکند که نمیتواند در آغوش زلف معشوق آرام بگیرد، حتی اگر در قفس هم باشد. شاعر بارها تلاش کرده تا با شراب و موسیقی خود را سرحال کند ولی موفق نشده است. از رنگ لبهای معشوق شرمنده میشود و حتی سعی میکند دنیا را فراموش کند. او میگوید که در تمام عمر ناامید از وصال بوده و دلش هرگز نتوانسته به خیال وصال قانع باشد. اگرچه از زیباییهای معشوق شگفتزده شده، اما نمیتواند به نتیجهای برسد و مدت زیادی در هجران زندگی کرده است که آن را زندگی نمیداند. در نهایت، شاعر از درد و ناکامیهای ناشی از عشق میگوید که نمیتواند آن را تحمل کند.
هوش مصنوعی: پرندهی دل نتوانست در آرامش با زلف او زندگی کند، هرچند که پرندهای نتوانسته است در دام آشیانهای بسازد.
هوش مصنوعی: ما بارها تلاش کردیم با موسیقی و نوشیدن شراب، مشکلات و ناهماهنگیهای زندگی را حل کنیم، اما نتوانستیم به نتیجهای برسیم.
هوش مصنوعی: شرمنده از زیبایی لبهای یار، ساقی در جمع نتوانست رنگ شراب را در جام به درستی به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی چشم او را دیدم، به طور کامل از دنیا فاصله گرفتم، زیرا او گفت که نمیتوان خود را به یک بادام راضی کرد.
هوش مصنوعی: در طول عمر، دل به قدری از رسیدن به محبوب ناامید بود که هرگز نمیتوانست به این خیال بیاساس فکر کند.
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهٔ نیکوکاران به قدری جذاب و دلنشین است که کسی نمیتواند دربارهٔ پایان آن فکر کند و از زیباییاش دست بکشد.
هوش مصنوعی: با اینکه چند روزی در فراق او زنده ماندم، اما نمیتوانم این حالت را زندگی واقعی بنامم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در غبار خط همان زلفش بود جویای دل
خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد
بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت
هیچ کس اندیشه انجام نتوانست کرد
شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟
[...]
دل به زلف یار هم آرام نتوانستکرد
این مسافر منزلی در شام نتوانست کرد
جوش خط با آن فسون دستگاه دلبری
وحشی حسن بتان را رام نتوانست کرد
با همه شوری که وقف پستهٔ خندان اوست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.