لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
سحاب اصفهانی

مرغ دل با زلف او آرام نتوانست کرد

گرچه مرغی آشیان در دام نتوانست کرد

بارها کردیم ساز می کشی از باده هم

چاره ی نا سازی ایام نتوانست کرد

شد چنان شرمنده از رنگ لب میگون یار

ساقی محفل که می در جام نتوانست کرد

چشم او را دیدم و چشم از جهان بستم که گفت

خویش را قانع به یک بادام نتوانست کرد

در تمام عمر چندان نا امید از وصل بود

دل که هرگز این خیال خام نتوانست کرد

حسن روی نیکوان از بسکه آغازش خوشست

ترک آن ز اندیشهٔ انجام نتوانست کرد

گرچه ماندم چند روزی زنده در هجران (سحاب)

لیکن آن را زندگانی نام نتوانست کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

در غبار خط همان زلفش بود جویای دل

خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد

بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت

هیچ کس اندیشه انجام نتوانست کرد

شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟

[...]

بیدل دهلوی

دل به زلف یار هم آرام نتوانست‌کرد

این مسافر منزلی در شام نتوانست کرد

جوش خط با آن فسون دستگاه دلبری

وحشی حسن بتان را رام نتوانست ‌کرد

با همه شوری‌ که وقف پستهٔ خندان اوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه