در غبار خط همان زلفش بود جویای دل
خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد
بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت
هیچ کس اندیشه انجام نتوانست کرد
شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟
می علاج خصمی ایام نتوانست کرد
زهر چشم یار کم از خنده شیرین نشد
قند تلخی دور از بادام نتوانست کرد
در سیاهی می زند چون آب حیوان غوطه ها
چون عقیق آن کس که ترک نام نتوانست کرد
تنگنای خاک بر ما زندگی را تلخ ساخت
طفل بازی بر کنار بام نتوانست کرد
طفل بدخو را نسازد نعمت دنیا خموش
وصل درمان دل خودکام نتوانست کرد
تشنگی نتوان به شبنم بردن از ریگ روان
دفع سودا روغن بادام نتوانست کرد
با فراغ بال، خود را چون تواند جمع ساخت؟
مرغ خود را جمع چون در دام نتوانست کرد؟
پنبه ای برداشت حلاج از سر مینا و رفت
هیچ کس این باده را در جام نتوانست کرد
گرچه از حد برد صائب سرد مهری را فلک
فکر عالمسوز ما را خام نتوانست کرد
صبح رخسار ترا خط شام نتوانست کرد
شعله سرکش بود دود آرام نتوانست کرد
گرچه شد دامان مجنون خوابگاه وحشیان
لیلی صحرانشین را رام نتوانست کرد
زود دل را می زند چون باده لب شیرین فتاد
بوسه کار تلخی دشنام نتوانست کرد
تا به سیر کوچه باغ زلف خوبان راه برد
یک نفس در سینه دل آرام نتوانست کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل به زلف یار هم آرام نتوانستکرد
این مسافر منزلی در شام نتوانست کرد
جوش خط با آن فسون دستگاه دلبری
وحشی حسن بتان را رام نتوانست کرد
با همه شوری که وقف پستهٔ خندان اوست
[...]
مرغ دل با زلف او آرام نتوانست کرد
گر چه مرغی آشیان در دام نتوانست کرد
بارها کردیم ساز می کشی از باده هم
چاره ی نا سازی ایام نتوانست کرد
شد چنان شرمنده از رنگ لب میگون یار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.