ما و رقیب را دل نا شاد و شاد داد
گردون به هر کس آنچه ببایست داد، داد
آنکس که کرد قسمت رنج جهان مرا
چندان که بود حوصله کم غم زیاد داد
زخمت نشد نصیب دل نا مراد من
تا اختر خجسته کرا این مراد داد
هر کس نبود معتقد عفو ایزدی
گوشی به پند زاهد سست اعتقاد داد
الفت دل ترا نتوان داد با وفا
اضداد را بهم نتوان اتحاد داد
نه داد من نداد همین پادشاه من
شاهی به ملک حسن نیاید که داد، داد
آگه نیم که بی تو چه بگذشت بر سرم
خاکی غم فراق تو دانم به باد داد
کوتاه کردی از در میخانه پای من
آی آسمان ز دست جفای تو، داد، داد
آن روز راحت دو جهانم زیاد برد
گردون که مهر روی بتانم به یاد داد
یک دم گدائی در دیر مغان (سحاب)
کی میتوان به مملکت کیقباد داد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا گلشن از طراوت روی تو یاد داد
سرو از هوای قامت تو سر به باد داد
دلتنگ بود غنچه به صد رو چو من ولی
پایش صبا گرفت و خدایش گشاد داد
با گل نداد حسن رخت نقشبند صنع
[...]
یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
دیو زمانه دست به ابن زیاد داد
تا تخت و تاج خاتم جم را به باد داد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.