گنجور

 
صغیر اصفهانی

ایران چه وقت مردم صاحب‌هنر نداشت

کی اسم و رسم از همه‌جا بیشتر نداشت

این کوهسار بود چه هنگام بی‌پلنگ

این بیشه در کدام زمان شیر نر نداشت

این زال سال‌خورده به هر دور کی هزار

پور دلیر چون پسر زال زر نداشت

سیمرغ قاف دولتش از همت بلند

کی قاف تا به قاف جهان زیر پر نداشت

کی بر سر سپاهی‌اش از شیر و آفتاب

گردون به دست پرچم فتح و ظفر نداشت

چندی هم ار خراب شد از خویش شد نه غیر

غیر از پی خرابی ایران جگر نداشت

این مُلک از نفاق و دورویی خراب شد

نقص دگر نبودش و عیب دگر نداشت

ای هم‌وطن نفاق بدل کن به اتفاق

هرگز نفاق سود به غیر از ضرر نداشت

آن کس که پیشرفت خود اندر عناد دید

گویا ز پیشرفت محبت خبر نداشت

بنگر خدای خانهٔ او چون خراب کرد

آن کس که جز خرابی ایران به سر نداشت

هر بدکننده بد به حق خویش می‌کند

آری صغیر کس به جز از کشته برنداشت