شنیدستم بدیوانه نمائی
ترحم کرد شخصی کفش پائی
شد آن ژولیدهٔ حق بر لب رود
بزیر سر نهاد آن کفش و بغنود
ز جاجست و در آبش کرد پرتاب
که نگذارد روم این کفش در خواب
بلی بهر دلی کان جای یار است
به کفشی هم تعلق ناگوار است