گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صغیر اصفهانی

دخترکی سن دهش ناتمام

ناشده در خانهٔ شویش مقام

بود یکی روز به طی طریق

کش گذر افتاد بچاهی عمیق

کرد در آن چاه نگاه و نشست

موی کنان زد بسر و روی دست

اشگ همی ریخت چو ابر بهار

ناله همی زد ز درون رعدوار

زمزمه سر کرد بصوت حزین

گفت در آن زمزمه هر دم چنین

آه دو نو باوهٔ مفقود من

وا اسفا احمد و محمود من

گفت کسی دخترک اینحال چیست

گو که بود احمد و محمود کیست

گفت مرا درنظر آید که شوی

چونکه مرا گیرد و آرد بکوی

نخل وجودم بشود بار ور

زایم از آن شوی دو زیبا پسر

بوسه زنم بر رخ گلفا مشان

احمد و محمود نهم نامشان

افترشان روزی از این سوی راه

هر دو در افتند ز غفلت بچاه

من شوم آگاه و در این سرزمین

آیم و اینگونه بر آرم حنین

جان من آن دختر شوریده حال

نفس من و تست بگاه مثال

احمد و محمود هم آمال ماست

کان غم و اندوه مه و سال ماست

ما شده را خون ندم می‌خوریم

ناشده را بیهده غم می‌خوریم

حال ندانیم و ز خود غافلیم

غمزدهٔ ماضی و مستقبلیم

مردم دانا نه چو ما غافلند

فارغ از اندیشهٔ بی‌حاصلند

بی‌خیر از گردش مانده‌اند و سال

ماضی و مستقبلشان هست حال

هم تو صغیر از پی آن حال باش

فارغ از اندوه مه و سال باش

 
sunny dark_mode