گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صغیر اصفهانی

از آن ندیده کسی آفتاب روی تو را

که پرده گشته تجلی رخ نکوی تو را

توان گذشت ز هر آرزو ولی هرگز

ز دل بدر نتوان کرد آرزوی تو را

کسی که نیست اسیر تو کو که من به جهان

به گردن همه بینم کمند موی تو را

مراد رهرو دیر و کنشت و کعبه توئی

که جمله در طلب افتاده اند کوی تو را

کجا به غیر دهد فتنه جهان نسبت

کسی که دیده چو من چشم فتنه جوی ترا

سواد چین و ختا را دهم به شکرانه

به چنگ آرم اگر زلف مشگبوی ترا

چنان که بلبل شوریده وصف گل گوید

صغیر ورد زبان کرده گفتگوی ترا