گنجور

 
صغیر اصفهانی

نقش خار و گل بجز از خامهٔ تقدیر نیست

نقطهٔی جای تعرض اندرین تصویر نیست

شهد معنی را چه داند ذوق هر صورت پرست

کار هر مرغی ببستان چیدن انجیر نیست

بنده تدبیر ارکند محتاج تقدیر خداست

لیک تقدیر خدا محتاج بر تدبیر نیست

خلق را رام محبت کن چه حاجت قید و بند

آنکشش کاندر محبت هست در زنجیر نیست

کم اثر جو از دعائی کان بلای دیگریست

آه خالی از غرض البته بی‌تأثیر نیست

من ندارم دعوی درویشی و رندی ولی

همت پیرم عنانم دست هر بی پیر نیست

یار را گفتم بدیدم نیم رخسارت به خواب

گفت خواب نیمهٔ ماه است و بی تعبیر نیست

بود مجهول آنکه ابروی ترا شمشیر خواند

چون اشارتهای ابروی تو در شمشیر نیست

هر که خواهد طرهٔ جانان بدست آ‌رد صغیر

هیچ دست‌ آویزش الا نالهٔ شبگیر نیست