صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست

یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست

صیاد تا به دام تو گردیده ام اسیر

دیگر نه طرف باغ و نه بستانم آرزوست

تا نسبتی بزلف تو پیدا کنم مدام

سرگشتگی و حال پریشانم آرزوست

بر کف گرفته ام پی ایثار جان و سر

دیدار روی دلکش جانانم آرزوست

خواهم که رو بکعبهٔ مقصود آورم

یعنی جوار شاه خراسانم آرزوست

گفتم صغیر سیل سرشگت جهان گرفت

گفتا چو نوح دیدن طوفانم آرزوست