چشم تو مینماید چون آهوی تتاری
اما به صید دلها شیری بود شکاری
رشک آیدم چه بر خاک ای سروقد نهی پای
خواهم که پای خود را بر چشم من گذاری
ناصح که منع من کرد از عشق روی خوبان
پنداشت عاشقی هم کاری است اختیاری
در خیل نازنینان چون یار ما که دارد
زلفی بدین سیاهی چشمی بدین خماری
گر نیست آسمان را ز ابروی او اشارت
چون پیشه کرده دایم آئین کجمداری
با زور و زر وصالش کس را نگشته حاصل
این در نمیتوان زد الا به آه و زاری
آن دم که دید چشمم آن زلف بیقرارش
دادم عنان دل را در دست بیقراری
چون غنچه مرادم نشکفت از لبانش
از دیده اشگبارم چون ابر نوبهاری
در دور چشم مستش دیوانگی است الحق
کس از صغیر خواهد گر عقل و هوشیاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
[...]
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در
از یار خواه باده وز باده خواه یاری
دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد
جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا
[...]
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون میشویم عاشق بر چهرهٔ تو باری
از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان
مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!
خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.