گنجور

 
وحشی بافقی

مدتی شد کز گلستانی جدا افتاده‌ام

عندلیبم سخت بی برگ و نوا افتاده‌ام

نوبهاری می‌دماند از خاک من گل وان گذشت

گشته‌ام پژمرده و ز نشو و نما افتاده‌ام

در هوای گلشنی سد ره چو مرغ بسته‌بال

کرده‌ام آهنگ پرواز و بجا افتاده‌ام

گر نمی‌پویم ره دیدار عذرم ظاهر است

بسکه در زنجیر غم ماندم ز پا افتاده‌ام

نه گمان رستگی دارم نه امید خلاص

سخت در تشویش و محکم در بلا افتاده‌ام

مایهٔ هستی تمامی سوختم بر یاد وصل

مفلسم وحشی به فکر کیمیا افتاده‌ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۳۰۴ به خوانش یاسین ریاحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شمارهٔ ۳۰۴ به خوانش رضا خوشدل
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجوی کرمانی

من ز دست دیده و دل در بلا افتاده‌ام

ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتاده‌ام

هردم از چشمم چو اشک گرم‌رو راندن که چه

تا چه افتادست کز چشم شما افتاده‌ام

کی بود برگ من آن نسرین‌بدن را کاین زمان

[...]

صغیر اصفهانی

مرغ قدسم من که در دام بلا افتاده‌ام

ای دریغا در کجا بودم کجا افتاده‌ام

نغمه‌ها در شاخسار باغ رضوان داشتم

اندر این ویرانه منزل از نوا افتاده‌ام

جای دارد گر بنالم همچو بلبل روز و شب

[...]

رهی معیری

با دل روشن در این ظلمت‌سرا افتاده‌ام

نور مهتابم که در ویرانه‌ها افتاده‌ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟

تیره‌بختی بین کجا بودم کجا افتاده‌ام

جای در بستان‌سرای عشق می‌باید مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه