به تو حیران شدن از چشم تر آموختهام
روش مردم صاحب نظر آموختهام
زان زمانم که پدر برده به مکتب تا حال
الف قد تو زیبا پسر آموختهام
غیر عشق تو به عالم چو ندیدم هنری
جهدها کردهام و این هنر آموختهام
گر دهم باغ جنان را به یکی گندم خال
مکنم عیب که کار پدر آموختهام
گشتهام بیخبر از خویش و در این بیخبری
چه خبرها که من بیخبر آموختهام
تو نیاموز به من سوختن ای پروانه
هر چه باشد ز تو من بیشتر آموختهام
خویش را ساختهام محترم از زردی رخ
این طریقی است که آنرا ز زر آموختهام
سفری کردهام از عالم هستی چو صغیر
هر چه آموختهام زین سفر آموختهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل به دریا زدن از چشم تر آموختهام
چه هنرها که ز فیض نظر آموختهام
غوطه خون جگر کس نبرد راه چو من
که من این غوطه به خون جگر آموختهام
حق شکرانۀ پروانه فرامش نکنم
[...]
رنجها برده فراوان، هنر آموختهام
وز همه عشق ترا خوبتر آموختهام
نی خطا گفتم جز عشق، ندارم هنری
به عمر همین یک هنر آموختهام
تا نموده است ز خود بیخبرم جذبهٔ دوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.