بتو حیران شدن از چشم تر آموختهام
روش مردم صاحب نظر آموختهام
زان زمانم که پدر برده بمکتب تا حال
الف قد تو زیبا پسر آموختهام
غیر عشق تو بعالم چو ندیدم هنری
جهدها کردهام و این هنر آموختهام
گرد هم باغ جنان را بیکی گندم خال
مکنم عیب که کار پدر آموختهام
گشتهام بیخبر از خویش و در این بیخبری
چه خبرها که من بی خبرام وختهام
تو نیاموز به من سوختن ای پروانه
هر چه باشد ز تو من بیشتر آموختهام
خویش را ساختهام محترم از زردی رخ
این طریقی است که آنرا ز زر آموختهام
سفری کردهام از عالم هستی چو صغیر
هر چه آموختهام زین سفرام آموختهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.