دانی چرا در سیر خود بر خویش میلرزد قلم
ترسد که ظلمی را کند در حق مظلومی رقم
یک کاروان ماند بشرپویان قفای یکدیگر
گیتی رباطی با دو در یکدر فنا یکدر عدم
در این ره پر ابتلاهان پا منه سر در هوا
ترسم از آن کافتی ز پا بر سر زنی دست ندم
عمر عزیزت شد تلف وز آن نداری جز اسف
تا فرصتی داری بکف باید شماری مغتنم
گیرم علم افراختی بر ملک عالم تاختی
جان جهان بگداختی در آتش ظلم و ستم
روزی علم گردد نگون گردی بدست غم زبون
نیکی کن و در دهر دون نامت بنیکی کن علم
گردد ثناگستر زبان بر حاتم و نوشیروان
هر جا که صحبت در میان از عدل آید وز کرم
بس کن صغیر از این سخن کامروز در خلق زمن
معمول نبود هیچ فن جز جمع دینار و درم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اکنون صبای مشک شم آرد برون خیل و حشم
لؤلؤ برافرازد علم چون ابر در آرد ز نم
در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم
کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم
روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان
عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم
چون دیده کوتهبین بود هر نقش حورالعین بود
[...]
هم گنج داری هم خدم بیرون از جه از کتم عدم.
بر فرق فرقد نه قدم بر بام عالم زن علم
انجم فرو روب از فلک عصمت فروشوی از ملک
بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم
هر چه از تو آید خوش بود
خواهی شفا خواهی الم
ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم
کز بهر این آوردهای ما را ز صحرای عدم
تا جان ز فکرت بگذرد وین پردهها را بردرد
زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم
ای دل خموش از قال او واقف نهای ز احوال او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.