گنجور

 
صغیر اصفهانی

من از دل رخ نتابم زانکه یارم رخ نمود اینجا

از اینجا دیده چون بندم که او برقع گشود اینجا

بیا زاهد بمیخانه گر آگاهی همی خواهی

که آگاهت کنند از آنچه هست و آنچه بود اینجا

در این مجلس ملک هم آگه از صحبت نمیگردد

که با حق میکنند از راه دل گفت و شنود اینجا

من از مهد فنا بیرون نمی آیم که طفل دل

پس از یکعمر بی تابی بآرامی غنود اینجا

حضور زاهد و پیر مغان را تجربت کردم

نشست آنجا مرا بر آینه زنک و زدود اینجا

سزد گر رنگ من شد زرد در میدان عشق آری

سپر افکند در روز ازل چرخ کبود اینجا

چو سودم بر در پیر مغان سر نیک دانستم

که ضایع کرد عمر آنکس که از جان سرنسود اینجا

به بزم ما مغنی خواند ابیاتی حکیمانه

نمی‌دانم کجا بشنیده بود آمد سرود اینجا

صغیر آسا به نقد دین و دل گر میکنی سودا

به بازار محبت آکه خواهی برد سود اینجا

 
 
 
عرفی

به دیر آی از حرم صوفی که می برقع گشود اینجا

از آنجا آن‌که می‌جویی به می‌خواران نمود اینجا

به جان رنگی که اینجا در دل اسلامیان بینی

مغان را نیز بود اما صفای می زدود اینجا

محبت شمع بزم قدس و ما پروانهٔ بیرون

[...]

صائب تبریزی

کدامین برق جولان گوشه ابرو نمود اینجا؟

که آتش زیر پا دارند دلها همچو عود اینجا

مکش سر از خط فرمان که گردون بلند اختر

ندارد فرصت خاریدن سر از سجود اینجا

به دلتنگی شدم خرسند ازین گلزار، تا دیدم

[...]

سلیم تهرانی

تجلی بر نمی تابی، ز بی تابی چه سود اینجا

که موسی هم تمنا کرد و خود را آزمود اینجا

درین مجلس چه طرفی کس ز عشرت می تواند بست

که در پیمانه می شور است از چشم حسود اینجا

غمش را از عدم با خود دل ما در وجود آورد

[...]

جویای تبریزی

به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا

چو شبنم باختم از یک نگه بود و نبود اینجا

نماز و سبحه و کبر و ریا ارزانی زاهد

بود بر خاک خجلت روی مالیدن سجود اینجا

کدامین عیب باشد هم ترازو خودستایی را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه