خدای ساخته گنجینه گهر ما را
نموده مظهر خود پای تا بسر ما را
کمال عزت ما بین که حق بحد کمال
چو خواست جلوه کند ساخت جلوه گر ما را
برای اینکه کند خویش جلوه در انظار
بداد جلوه در انظار یکدگر ما را
ز عرش و فرش دل ما گزید مسکن خویش
نهاد تاج کرامت از آن بسر ما را
ز وصل خویش بشارت میان جن و ملک
به ما بداد و از آن نام شد بشر ما را
ز بر و بحر کند تا که صنع خود ظاهر
نمود کاشف اسرار بحر و بر ما را
ز خشک و تر همه اشیا طفیل خلقت ماست
بود تصرف از این رو بخشک و تر ما را
بسا خواص ز حکمت نهاده در اشیاء
ز حل و عقد همه کرده با خبر ما را
ز ما پدید شود تا که قدرتش داده است
به دست رشتهٔ هر صنعت و هنر ما را
برای ماست جهان ما برای طاعت حق
نکرده خلعت هستی عبث ببر ما را
چراغ عقل بما داده تا که پرتو آن
ببخشد آگهی از راه خیر و شر ما را
چو روی اصل محبت نموده خلقت ما
برخ گشوده هم از عشق خویش در ما را
عجب که خوانده شب و روز پنج ره بحضور
ز لطف و رحمت بیرون ز حد و مر ما را
صغیر دارد از او مسئلت که خود گردد
به راه بندگی خویش راهبر ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به شاهراه توکل بود سفر ما را
یکی است توشه و زنار بر کمر ما را
گذشته است ز سر آب هر کجا هستیم
غم کنار و میان نیست چون گهر ما را
به خوش عنانی ما گوهری ندارد بحر
[...]
جهان چه می به قدح ریخت بی خبر ما را
که خاک شد سر و نگذاشت درد سر ما را
محبت عجبی در میانه ی من و اوست
زمانه گر بگذارد به یکدگر ما را
چنان کرشمه به ما می کند، که پنداری
[...]
گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را
به پیچ و تاب درآورد آن کمر ما را
چو جام، گردش آن چشم پرخمار امروز
ز حادثات جهان کرد بی خبر ما را
چو گردباد به خود ای نفس، چه می پیچی؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.