فلک خم گشت کز خود طرح چوگان تو اندازد
چو گو شد مهر تا خود را بمیدان تو اندازد
عجب شیرین نمکدانی بود لعلت که میخواهد
دل مجروح خود را در نمکدان تو اندازد
بمانند دل مجروح من صد چاک شد شانه
که شاید چنک در زلف پریشان تو اندازد
درآ در بوستان تا سرو از خجلت ز پا افتد
نظر چون بر قد سرو خرامان تو اندازد
عجب نبود ز حسن دلفریبت ای زلیخاوش
که یوسف خویش در چاه ز نخدان تو اندازد
صبا گرد جهان سرگشته میگردد همی شاید
که تا رحل اقامت در بیابان تو اندازد
دلا مگذار از کف شیشهٔ میبیشتر از آن
که گردون سنک کین بر شیشه جان تو اندازد
ستمکارا ستم کم کن که آخر چنک آویزش
مکافات عمل اندر گریبان تو اندازد
صغیرا گر وصال یار خواهی دیده گریان کن
بود کان مه نظر بر چشم گریان تو اندازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد
تبسم شور محشر در نمکدان تو اندازد
گریبان چاک از مجلس میا بیرون که می ترسم
گل خورشید خود را در گریبان تو اندازد
اگر ظلمت زچشم آب حیوان دست بردارد
[...]
بهار جلوه چون ره برگلستان تو اندازد
صبا زان طرّه، سنبل درگریبان تو اندازد
مکش زنهار، امروز از کف افتاده ای دامن
که کار خویش فردا هم به دامان تو اندازد
من خونین کفن صد پیرهن چون غنچه می بالم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.