گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

می‌ شکستم‌ تاکنون ای جان طلسم‌

شد هویدا گنج‌ اینک‌ بی‌ ز جسم‌

تاکنون بُد حرف‌ ز اوصاف‌ حقم‌

نک‌ بود حرف‌ از وجود مطلقم‌

لفظ‌ و صوت‌ و حرف‌ را نِه‌ برکنار

گوش وحدت‌ نوش اگر داری بیار

زبدة الاسرار زین‌ پیش‌ ای اخی‌

بود وصف‌ بطن‌ های برزخی‌

هست‌ زین‌ پس‌ حرف‌ از آن بطن‌ الاخیر

زآنکه‌ خط‌ شد طی‌ به‌ نقطه‌ ذات‌ پیر

هستی‌ بی‌چون که‌ آن ذات‌ حق‌ است‌

عارفش‌ گوید وجود مطلق‌ است‌

این‌ وجود لا بشرط اعنی‌ که‌ ذات‌

مطلق‌ است‌ از کل‌ اسماء و صفات‌

لا بشرطی‌ سرّ آن ذات‌ حق‌ است‌

بل‌ زشرط و لا بشرطی‌ مطلق‌ است‌

نیست‌ قیدی هیچ‌ بهر این‌ وجود

مطلق‌ آمد ذاتش‌ از کل‌ قیود

مطلق‌ از اطلاق و تقیید است‌ او

برتر از تعلیق‌ و تجرید است‌ او

هست‌ عالی‌ از حدود و از رسوم

هست‌ برتر از خصوص و از عموم

چونکه‌ نبود قید اطلاقش‌ به‌ ذات‌

می‌شود گاهی‌ مقید در صفات‌

چون نه‌ اندر قید تقیید است‌ و بند

می‌شود مطلق‌ گهی‌ از چون و چند

چون مقید می‌شود پاک از قیود

متّصف‌ گردد به‌ اوصاف‌ وجود

متصف‌ شد چون به‌ وصف‌ خاص و عام

شاید ار خوانیش‌ احمد یا امام

چون شود مطلق‌ ز اقسام قیود

می‌نخوانیمش‌ به‌ ذات‌ الاّ وجود

چون شود مطلق‌ امامت‌ را کند

بر علی‌(ع) تفویض‌ و خود بر در زند

چون شود مطلق‌ ز قید انتزاع

از خدایی‌ هست‌ ذاتش‌ را صداع

در تقیّد شد امام عالمین‌

چون شود مطلق‌ حسین‌(ع) است‌ و حسین‌(ع)

در تقیّد صوفی‌ کامل‌ بود

چون شود مطلق‌ قلندر دل بود

کیست‌ صوفی‌ صاحب‌ تاج ملوک

رهبر و راه خلایق‌ در سلوک

وآن قلندر کیست‌ آن کو سرکش‌ است‌

سرکش‌ از کون و مکان چون آتش‌ است‌

چون مقیّد گشت‌ صوفی‌ همّت‌ است‌

چون شود مطلق‌ قلندر رتبت‌ است‌

تو ندانی‌ اصطلاح ما یقین‌

ز اصطلاح خویش‌ میکن‌ فهم‌ این‌

این‌ امامت‌ هست‌ قید وصف‌ ذات‌

چون شود مطلق‌ برون است‌ از صفات‌

تا مقیّد بود خواندیمش‌ امام

چونکه‌ مطلق‌ گشت‌ قد تم‌ّ الکلام

بُد مقیّد تا که‌ بودش وصف‌ تن‌

چونکه‌ مطلق‌ گشت‌ باری دم مزن

در تقیّد راه مقصود است‌ او

گاه عابد، گاه معبود است‌ او

چون شود مطلق‌ نه‌ عبد است‌ و نه‌ رب‌ّ

از خدا و خلق‌ فرد است‌ این‌ عجب‌

در تقیّد گاه حق‌، گاهی‌ است‌ هو

چونکه‌ مطلق‌ گشت‌ حق‌ّ و هو مگو

در تقیّد آدم اول بود

چونکه‌ مطلق‌ گشت‌ لایعقل‌ بود

چون مقید شد بصیر و شاهد است‌

شد چو مطلق‌ نه‌ احد، نه‌ واحد است‌

در تقیّد هست‌ شاه ذوالجلال

شد چو مطلق‌ گشت‌ رند لاابال

در تقیّد صد هزارش منصب‌ است‌

شد چو مطلق‌ لاابالی‌ مشرب‌ است‌

چون مقیّد شد امام سیّم‌ است‌

چونکه‌ مطلق‌ گشت‌ هی‌ هی‌ قم‌ قم‌ است‌

گر مقیّد بود زین‌ پیش‌ و حق‌ او

گشت‌ در آخر سواری مطلق‌ او

وصف‌ تقییدش ندانی‌ ای، عُتُل‌

پس‌ در اطلاقش‌ چه‌ گویی‌ لاتَقُل‌

وصف‌ تقییدش ظهور لون لون

شد چو مطلق‌ گشت‌ سرکش‌ از دو کون

در تقیّد بس‌ بپا هنگامه‌ کرد

شد چو مطلق‌ ترک دلق‌ و جامه‌ کرد

گه‌ به‌ نعل‌ از قید و گه‌ بر میخ‌ زد

شد چو مطلق‌ تیشه‌ را بر بیخ‌ زد

در تقیّد گه‌ خدا گه‌ بنده گشت‌

چونکه‌ مطلق‌ گشت‌ زینها درگذشت‌

تا تقیّد بود می‌زد ذوالفقار

شد چو مطلق‌ کرد ترک گیر و دار

در تقیّد بود سرگرم مصاف‌

شد چو مطلق‌ کرد تیغ‌ اندر غلاف‌

تا مقیّد بود بُد بر پشت‌ زین‌

چونکه‌ مطلق‌ گشت‌ آمد بر زمین‌

در تقیّد بّد لبش‌ خشک‌ از عطش‌

شد چو مطلق‌ اوفتاد و کرد غش‌

در تقیّد بود خلاّق العدم

چونکه‌ مطلق‌ گشت‌ قد جف‌ القلم‌

در تقیّد بود فارِس با سلاح

چونکه‌ مطلق‌ شد فتاد از ذوالجناح

در تقیّد روی از میدان نتافت‌

شد چو مطلق‌ فرقش‌ از ناوک شکافت‌

در تقیّد باد نگذشت‌ از برش

شد چو مطلق ‌تاخت‌ دشمن‌ بر سرش

بُد فلک‌ در قیدِ گَردِ دامنش‌

شد چو مطلق‌ سنگ‌ باران شد تنش‌

تا مقیّد بود حرفش‌ شرع بود

در شریعت‌ بند اصل‌ و فرع بود

شد چه‌ مطلق‌ خود سر و خود کام شد

رند و قلاّش و قلندر نام شد

بر تو ای شاه قلندر آفرین‌

از تو ای رند قلندر آفرین‌

خاک، ای جان قلندر بر درت‌

هم‌ قلندر، هم‌ قلندر پرورت‌

در جهان از گردش یک‌ جامه ‌ای

کرده ای برپا عجب‌ هنگامه‌ای