گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلصِّیٰامُ کَمٰا کُتِبَ عَلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۸۳) أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ‌ فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ وَ عَلَی اَلَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعٰامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۸۴) شَهْرُ رَمَضٰانَ اَلَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ اَلْقُرْآنُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ اَلْهُدیٰ وَ اَلْفُرْقٰانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ اَلشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَ مَنْ کٰانَ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اَللّٰهُ بِکُمُ اَلْیُسْرَ وَ لاٰ یُرِیدُ بِکُمُ اَلْعُسْرَ وَ لِتُکْمِلُوا اَلْعِدَّةَ وَ لِتُکَبِّرُوا اَللّٰهَ عَلیٰ مٰا هَدٰاکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۸۵) وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (۱۸۶) أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ اَلصِّیٰامِ اَلرَّفَثُ إِلیٰ نِسٰائِکُمْ هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اَللّٰهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفٰا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ اِبْتَغُوا مٰا کَتَبَ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ کُلُوا وَ اِشْرَبُوا حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ اَلْخَیْطُ اَلْأَبْیَضُ مِنَ اَلْخَیْطِ اَلْأَسْوَدِ مِنَ اَلْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا اَلصِّیٰامَ إِلَی اَللَّیْلِ وَ لاٰ تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عٰاکِفُونَ فِی اَلْمَسٰاجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ فَلاٰ تَقْرَبُوهٰا کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۸۷)

ای آنان که گرویدید نوشته شد بر شما روزه چنان که نوشته شد بر آنان که از پیش شما بودند تا شاید بپرهیزید (۱۸۳) روزهای شمرده شده پس کسی که بوده باشد از شما بیمار یا بر سفر پس مدت شمرده شد از روزهای دیگر و بر آن کسانی که طاقت دارند آن را فدا دهند طعام بیچاره‌ای را پس هر که رغبت کرد نیکی را پس آن بهتر است مر او را و اگر روزه بگیرید بهتر است مر شما را اگر باشید که بدانید (۱۸۴) ماه رمضان آنکه فرو فرستاده شد در آن قرآن بهدایت برای مردمان و بینه‌ها از هدایت و فرقان پس هر که حاضر است از شما این ماه را پس باید روزه بگیرد آن را و آنکه باشد بیمار یا بر سفری پس شمرده شد از روزهای دیگر می‌خواهد خدا بشما آسانی را و نمی‌خواهد بشما دشواری را و از برای آنکه تمام کنید شماره را و تا ببزرگی یاد کنید خدا را بر آنچه راه نمود شما را و تا شاید شما شکر کنید (۱۸۵) و چون پرسندت بندگان من از من پس بدرستی که من زودپذیرنده‌ام خواندن خواننده را چون خواند مرا پس بپذیر مرا و باید ایمان آورید بمن تا شاید شما بفلاح رسید (۱۸۶) حلال شد برای شب روزه جماع با زنانتان آنهااند لباس برای شما و شما لباسید ایشان را دانسته خدا که شما بودید که خیانت کردید خودتان را پس پذیرفت بر شما و درگذشت از شما پس اکنون مباشرت کنید ایشان را و بجوئید آنچه نوشته خدا برای شما و بخورید و بیاشامید تا آنکه پدید آید برای شما رشته سفید از رشته سیاه از صبح پس تمام کنید روزه را تا شب و مباشرت مکنید ایشان را و شمائید معتکفان در مسجدها اینست حدهای خدا پس نزدیک مشوید آن را همچنین هویدا می‌کند خدا آیتهایش را برای مردمان تا شاید ایشان بپرهیزند (۱۸۷)

ای گروه مؤمنان اندر مقام

بر شما بنوشته شد حکم صیام

همچنان که شد نوشته پیش از این

روزه بر هر امتی از اهل دین

مر شود آن موجب پرهیزتان

از هوای نفس جهل آمیزتان

روزهایی که به جز معدود نیست

صوم واجب جز در آن محمود نیست

پس مریض است ار کسی ور در سفر

هست صوم او در ایّام دگر

وآن کسانی را که باشد طاقتی

چاره نبود از قبول فدیتی

فدیه مسکین را بده یعنی طعام

کآن بود نائب مناب اندر صیام

هر که بر نیکی کند رغبت یقین

بهر او بهتر بود در راه دین

مر مساکین را دهد نان و طعام

بهر افطاری که کرد اندر صیام

روزه ور گیرد ز اطعام افضل است

گر بدانید ارچه اطعام اسهل است

شهر رمضانست کاندر وی نزول

یافت قرآن بهر اکمال عقول

این کمال آمد هدایت بهر ناس

تا شناسی شاه معنی زین لباس

بیّنات است و هدی در ملک فرق

تافت فرقان همچو نور جان ز شرق

پس هر آن شد حاضر این ماه از شما

روزه باید گیرد از وجه رضا

ور مریض است و مسافر شد معاف

تا در ایّام دگر دور از خلاف

بر شما حق خواست در هر کار یسر

می نخواهد تا فتد مردی به عسر

تا مگر تکمیل این مدت کنید

یاد معبود بزرگ آیت کنید

هم به جرم خویش مستغفر شوید

بر هدایتهای او شاکر شوید

چون تو را پرسند از من ای حبیب

بس عبادم را قریبم هم مجیب

خواند آن خواننده چون در دعوتم

پس اجابت میکنند از طاعتم

باید ایمان آورند ایشان به من

بر صلاح آیند شاید بی سخن

در شبانِ روزه نزد اعتدال

رفت با نسوانتان باشد حلال

بر شما ایشان لباسند و اساس

هم شما هستید ایشان را لباس

حق همی دانست باشند این رمه

بر نفوس خویشتن خائن همه

یعنی آن شبهای صوم اندر نهفت

بی ز فرمان با زنان گشتند جفت

نسخ کرد آن حکم پس رب الفرج

تا نباشد بر شما عسر و حرج

توبه پذرفت از شما و کرد عفو

نک حلال است آنچه عصیان بود و سهو

هم بجویید آنچه از وجه سداد

شد نوشته فرض یعنی بر عباد

هم خورید و هم بیاشامید شاد

تا بیاض آید هویدا از سواد

وآن طلوع فجر و صبح صادق است

روزه تا شب مر شما را لایق است

در مساجد جمله سازید اعتکاف

دور گردید از نکاح و از خلاف

آن حدود حق بود اندر نمود

نیست حد کس تجاوز زآن حدود

حق بیان اینسان کند آیات خویش

تا بپرهیزند اهل دین و کیش

بود این تفسیر نزد اهل هوش

نک پی تأویل آیت دار گوش

هست شهر صوم وقت احتراق

نفس را بر نور حق بالاتفاق

چیست قرآن علم اجمالی که آن

گشت بالعقل او مسمی در بیان

عقل یعنی عقل قرآنی به اصل

کوست موصل بر مقام جمع وصل

هادی مردم به سوی وحدت است

به اعتبار جمع و اینش نسبت است

علم تفصیلی است بی شک بیّنات

عقل فرقانیش خوانیم از جهات

وآنکه حاضر شد در این وقت و رسید

بر شهود ذات نزد عقل و دید

پس کند امساک او بر مستمر

از وجود غیر حق در جهر و سرّ

وآنکه قلب او مریض است و علیل

در حجاب نفس محجوب و ذلیل

هست او ممنوع بی شک زین شهود

تا در ایّام دگر یابد وفود

وآن مسافر آنکه در ره سالک است

دور از آن دیدار و حظّش اندک است

رتبه ها دارد سوای آن وصال

وآن شهود ذاتی و وجه جلال

هست از جمع شهود او بی خبر

تا شود واصل پس از رنج سفر

یسر باشد واصلان را بر مقام

عسر شد آن بهر نفس ناتمام

اصل صوم آن بود لیک او را اساس

ضبط اعضاء و خیال است و حواس

هست امساک جوارح بر دوام

از مخالف نزد اهل الله صیام

چشم نگشاید فقیر از حسن حال

جز به آیات ظهور ذوالجلال

می نبیند هیچ غیر از روی دوست

او ز آیتها که هم مرآت اوست

نشنود جز صوت جانان گوش او

وصف او گوید لب خاموش او

با کسی جز حق نگوید یک سخن

از بد و خوب کسان بندد دهن

یاد کس نبود که گوید حرف او

وقت خود یک دم نماید صرف او

دست نالاید به چیزی نا روا

از کف اندازد لوای ماسوی

برنخیزد تا مباد از جای خویش

یک قدم ناحق گذارد پای خویش

پوست از تن برکند هنگامه را

گر به فخر است آن، نه تنها جامه را

بی تأمل گر بجنبد یک رگش

نه رگ است آن، سازد افسار سگش

شحم و لحمش ز آتش خوف و ندم

آب گردد نی تُهی تنها شکم

هیچ بویی ناید او را بر مشام

جز ز جانان بوی زلف مشکفام

بویش آمد بر مشام جان من

همچنان کآمد بر احمد (ص) از قَرَن

آمد از دل بوی زلف دلبرم

بی جهت نبود که می گردد سرم

شد پریشان مو به مو گفتار من

خورد بر هم دفتر و طومار من

ای حریفان فکر زنجیری کنید

میشوم دیوانه، تدبیری کنید

عقل و جانم بسته شد بر موی او

میکشند از هر رهم بر کوی او

نک دگرگون است حالم ای غلام

وقت دیگر گویمت شرح صیام

وقت دیگر را بپرس از من کی است

آنکه دل دنبال گیسویش نی است

این چنین وقتی نباشد بهر من

شاه من دائم بود در شهر من

لاجرم سرگرم آن شاهم همی

سالها روزی است از ماهم همی

ماه روزه آمد و وقت حضور

رفت دل در محفل الله نور

گر گذارد زلف مشکینش به گاه

خیط ابیض را شناسم از سیاه

خیط ابیض صبح وصل عاشق است

تا شب اندر بحر حق مستغرق است

هیچ ناید باورم کاندر وصال

عاشقی دارد خبر از ماه و سال

جز که روز وصل او آید به سر

باز داند شام هجران از سحر

گرچه آن هم بر صفی بس مشکل است

شب چو شد، عاشق گرفتار دل است

تا سحر غلطد به خاک و خون همی

کی شود فارغ ز درد و غم دمی

تا بود در آتش و سوز وی است

کی شناسد این شب، آن روز وی است

بشنو از افطار عاشق ای همام

تا خوری گر عاشقی خون صبح و شام

حال عاشق چیست وقت انقطاع

از وصال یار و هنگام وداع

او زند در دامن معشوق چنگ

وآن کشد دامن که نوبت گشت تنگ

گرچه خون میریزد از چشم ترت

رو که آیم ساعت دیگر برت

بنگر آن ساعت که دور از دلبر است

حالت عاشق چسان در محضر است

نیست فکری جز که آید دلبرش

انتظار صبح باشد یکسرش

از خدا خواهد همی با درد و تب

که نگردد روز او آخر به شب

مرتضی(ع) زآن گفت دارم استوار

صوم تابستان ز دنیا و اختیار

شام عاشق وقت درد و ماتم است

خون دل افطار و قوت او غم است

این چنین صائم کجا دارد حواس

تا بداند که نساء استش لباس

او همی خواهد فروزد آتشی

خویش را سوزد در او با تابشی

کاش بودت بر سر اندک شور عشق

تا به گفتن داریم معذور عشق

نیک دانی علت دیوانگی

تا چه با ما کرده یار خانگی

میهمان زو، جان و دل زو، خانه زو

زلف زو، زنجیر زو، دیوانه زو

کیست عاشق تا که نالد از فراق

گوید او کن ناله تا یوم الطلاق

ناله خواهم من ننالد گر که چنگ

آرم اندر ناله و غم، چوب و سنگ

هوش به خشم استن حنّانه را

تا بنالد فرقت جانانه را

تو کم از چوبی مباش ار آدمی

در سرای علم الله محرمی

محرم او چونکه جز آدم نبود

عرض عشق خویش بر آدم نمود

آدم اندر عشق او محکم پی است

هر که او را نیست عشق، آدم نی است

قالب آدم طلسم گنج اوست

تن کند ویران به حفظ گنج دوست

گنج در ویرانه ها مدغم کنند

تا نهان از چشم نامحرم کنند

بگذرد نامحرم از ویرانه زود

غافل از گنجی که در ویرانه بود

گفت ابلیس این طلسم خاکی است

سجده بر خاکی ز بی ادراکی است

او ز گنج معرفت بیگانه بود

دیده اش بر خاک و بر ویرانه بود

هستی آورد و ز هستی دور ماند

غافل از آن وحدت مشهور ماند

هست وحدت لازم ذات وجود

هستی دیگر سراب است و نمود

بر سرابی شد گذشت از بحر ذات

بر گمانش قلزم است او یا فرات

نیست هستی در حقیقت جز یکی

گر تو هستی را دو بینی مشرکی

حق به هستی واحد است و قائم است

هستی دیگر چو نوم نائم است

چون شود بیدار از آن خواب گران

زآنچه دیده نیست چیزی در میان

بگذر از این جان ز حق دریوزه کن

ای صفی الحق بیان روزه کن

حق دهد هم جان و هم نان ای فقیر

رو به وی کن جز ز وی چیزی مگیر

دست صائم جز به وی نبود دراز

دل بپردازد ز غیر اندر نیاز

گر بخواهد چیزی از کس ناکس است

دزد جان مفلسش در محبس است

بنده را چون بیند آن خلاّق خیر

دارد از حاجت به کف دامان غیر

واگذارد هر دو را بر یکدگر

تا که معدوم از عدم گیرد اثر

بر گلو تنگ آن چنان گیر از حرام

تا گریزد دیوت از قحط طعام

قصۀ ذوالنون شنو در سجن غم

تا شناسی فربهی را از ورم

بهر او میبرد در زندان مدام

خواهر بشر او رغیفی وقت شام

تا کند افطار از آن نان مرد حق

روز آخر بود نانها بر طبق

گفت او را چون نخوردی نان من

بد چو دانستی حلال ای ممتحن

گفت آری دست زندانبان و لیک

میرسیدش بر طبق وین نیست نیک

این چنین بوده است حال اهل حال

پندگیری تا تو ز ایشان در فِعال