در کوی تو یک لحظه اقامت نتوان کرد
و اندیشه رفتن بسلامت نتوان کرد
نسبت بمه آن طلعت نیکو نتوان داد
تشبیه بسرو آن قد و قامت نتوان کرد
جز چشم ترا فتنه جادو نتوان گفت
جز لعل تو برهان کرامت نتوان کرد
موئی ز میانت بتصور نتوان نیافت
تعیین دهانت بعلامت نتوان کرد
آراست قد ار سرو ببالای تو حرفیست
رفتار ترا تا بقیامت نتوان کرد
شد خاک چو سر بر سر سوادی تو دیگر
ترک غم عشقت بملامت نتوان کرد
شد عمر صفی جمله به عصیان و اسف صرف
جبران وی الا به ندامت نتوان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.