گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

آن راد سر به نوک سنان بر سزا نبود

و آن پاک تن به لجه ی خون در سزا نبود

آن جسم تابناک و سر پاک را مگر

جز خون و خاک بالش و بستر سزا نبود

آن تن که خلعت آمدش از حله های خلد

عریان به خاک معرکه بی سر سزا نبود

وقت قتال شاه ملایک سپاه را

از آه و اشک رایت و لشکر سزا نبود

چون صید تیر خورده به چنگ سگان شام

شیرحجاز واله و مضطر سزا نبود

بر داغ نوجوان پسر آن ناتوان پدر

اشکش به خاک و آه بر اختر سزا نبود

بر قصد یک تن ار همه خود بت پرست نیز

یک دشت تیغ و نیزه و خنجر سزا نبود

یک قلب وتیغ های مجدد زهی ستم

یک جسم و تیرهای مکرر سزا نبود

آن را کش اختران زره و خود و مهر و ماه

از خار و خاره جوشن و مغفر سزا نبود

و آنرا که اطلس فلکش طرف آستین

خاک سیاه خلعت پیکر سزا نبود

شمعی که چشم عقل از او کسب نور کرد

خامش فتاده در ره صرصر سزا نبود

فلک نجات و لنگر ایجاد و بحر جود

در شط خون چو حوت شناور سزا نبود

ظلمی که رفت بر شه دین زان سپاه دون

در حق هیچ ظالم کافر سزا نبود

آهنگ قتل و غارت و انداز اخذر و اسر

بر زادگان شافع محشر سزا نبود

آری همیشه پیشه ی دوران چنین گذشت

گردون به کام دشمن ارباب دین گذشت

 
sunny dark_mode