گنجور

 
صفایی جندقی

یک تیر از کمان حوادث برون نشد

کآنرا قدر به سینه ی او رهنمون نشد

در حیرتم که با همه سنگین دلی سپهر

از تاب آتش جگرش آب چون نشد

آبی که بسته ماند براسباط مصطفی

در کام قبطیان ظلوم از چه خون نشد

عرش وجود عرشه ی زین ساخت ذیل خاک

افلاک سربلند چرا سرنگون نشد

معمار هشت روضه ی مینو ز دست رفت

این طاق نه رواق چرا بیستون نشد

زینش ز پشت رخت نگون از چه رو دگر

تخت فلک چو بخت زمین باژگون نشد

پیش از برون کشیدن و حنجر بریدن آه

خنجر چرا به پهلوی قاتل درون نشد

میراب زندگی به عطش مرد و باز هم

ماء معین معاینه خون در عیون نشد

با آنکه موج خون شهیدان به چرخ رفت

یا للعجب که روی فلک لاله گون نشد

دردا که سیل اشک یتیمان نکرد سست

اوتاد و کوه را و زمین بی سکون نشد

گردون دون نگر که به میدان کفر و دین

جز بر مراد مردم بی دین دون نشد

ظلمی که شد برآل پیمبر به هیچ کس

از ابتدای خلق جهان تاکنون نشد

سری نهفته اند درین، ورنه انبیا

یک تن به صد هزار بلا آزمون نشد

آن مایه ظلم ها که به خیل رسل رسید

با کوه این جفا پرکاهی فزون نشد

در حق یک تن این همه جور و ستم چرا

برروی یک دل این همه اندوه و غم چرا