گنجور

 
صفایی جندقی

چو از داستان سوگ تو یک نکته سر کنم

عنوان صد صحیفه به خون جگر کنم

ناید کهن که تازه تر است از چه این حدیث

تا حشر هر دقیقه بیانی دگر کنم

از سلک مسلمین چو تو مظلوم و صابری

یک تن نبینم آنچه زهر در نظر کنم

با این وفور اشک میسر نشد دریغ

کآن کام خشک را به یکی جرعه تر کنم

ای تشنه لب ترا چه ثمر زین سرشک ماست

کو دامن از دو دیده دمادم شمر کنم

تر تا گلوی خشک تو خود نارم از نمی

سودم چه کآستان توگل سر به سر کنم

بر جای برگ و ساز سرشکم همین بس است

از دولت تو گر هوس از سیم و زر کنم

حلم تو بنگرم چو براین مایه ابتلا

حیرت ز طاقت بشری اینقدر کنم

چو اصحاب با وفای خود افزا سعادتم

تا سینه پیش تیغ نوایب سپر کنم

تغییر وضع را دهیم کاش قدرتی

تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنم

بر قتل آن و اسیری این بس مرا فسوس

نام از پدر سرایم و یاد از پسر کنم

داغش مجاور دل من گشته دیر باز

هر جا مجاور آیم و هر سو سفرکنم

یک ذره حاصلم چه ازین ظلم بی حساب

صد ره تظلم ار به شه دادگر کنم

خواهد خدای از ستم قومی شکوه ها

در حضرت امام به حق منتظر کنم

فرزانه سبط فاطمه فرزند عسکری

آرایش امامت و زیب پیمبری