سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

باده نوشی و غزلخوانی دیوانه بجاست

خنده گر نیست بجا گریهٔ مستانه بجاست

آدمی را به جهان کلبهٔ تن معمور است

تا ستون نفس و آه در این خانه بجاست

آسمان در حرکت از اثر یک جام است

دور برپاست اگر شیشه و پیمانه بجاست

بسته در هر خم مویش دل و جانی است به زور

هر شکنجی که بر آن زلف دهد شانه بجاست

شاهباز از پرش افتاد و نشیمن شد خاک

جغد پر ریخته را گوشهٔ ویرانه بجاست

یار آن است که با غیر نگیرد آرام

تکیهٔ شمع به بال و پر پروانه بجاست

شیشهٔ توبه ز یک قطرهٔ می آب شود

عهد ها می شکند تا می و میخانه بجاست

سنبلت گشت سمن، سیر گل از یاد نرفت

عقلت آمد به سر و غفلت طفلانه بجاست

همه اعضای سعیدا هدف این معنی است

سنگ طفلان نه همین بر سر دیوانه بجاست