گنجور

 
صائب تبریزی

آیینه شو وصال پری طلعتان طلب

اول بروب خانه دگر میهمان طلب

گلمیخ آستانه عشق است آفتاب

هر حاجتی که داری ازین آستان طلب

ایمن ز طبع دزد شدن عین غفلت است

از صحبت سیاه درونان کران طلب

چون سبزه زیر سنگ حوادث چه مانده ای؟

همت ز دست و بازوی رطل گران طلب

معیار دوستان دغل روز حاجت است

قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب

رویی ز سنگ و جانی از آهن به هم رسان

آنگه بیا و آتش ازین کاروان طلب

دست از خرد بشوی و تمنای عشق کن

خالی شو از دغل، محک امتحان طلب

در ناخن نسیم گشایش نمانده است

ای غنچه همت از نفس بلبلان طلب

خواهی که جای در دل شکرلبان کنی

همت ز کلک صائب شیرین زبان طلب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۹۲۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خاقانی

گر مدعی نه‌ای غم جانان به جان طلب

جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب

خون خرد بریز و دست بر عدم نویس

برگ هوا بساز و نثار از روان طلب

دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده است

[...]

نظیری نیشابوری

می باش و از مزاج حریفان نشان طلب

با طبع هر که راست نیابی کران طلب

چون ره بری به صحبت نیکان گران مباش

جایت اگر به صدر دهند آستان طلب

مهمان گنج باش و قناعت به خاک کن

[...]

سعیدا

از پیر همت و کرمی ای جوان طلب

چون تیر قوت و مددی از کمان طلب

ای دادخواه دست به دامان عشق زن

هر حاجتی که هست از این خاندان طلب

کس بی نصیب روزی خود را نمی خورد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه