گنجور

 
سعیدا

کریمان را چه شد یارب کریمی

نمی بینم ز کس لطف عمیمی

نشانی از کریمان نیست امروز

در این عالم بجز عظم رمیمی

به گوشش اه نتوان کرد از ترس

که گل آشفته گردد از نسیمی

گذشتن از صراط آسان نباشد

که می خواهند ذهن مستقیمی

اگر فرعون را دانند دانند

که می باید به هر کس یک کلیمی

بیاور ای نسیم از کوی جانان

پیامی یا غباری یا شمیمی

درون سینه دل چون کرد مسکن

که هر جا کعبه می باید حریمی

دگر یاری نمی کردم به یاری

اگر می داشتم یار قدیمی

شکستی عهد و پیمان سهل باشد

مبادا بشکنی قلب سلیمی

شنو شعر سعیدا را و درکش

به گوش خویشتن در یتیمی