گنجور

 
سعیدا

دیده بیرون شده از پرده به دیدار کسی

جان به لب آمده از لعل شکربار کسی

همچو تصویر نیم زنده ولیکن دارم

چشم در راه کسی پشت به دیوار کسی

نرگس از چشم و گل از دست کسی افتاده است

سنبل آویخته از طرهٔ طرار کسی

هر چه دیدیم ز جایی به ظهور آمده است

خار از پای کسی، سرو ز رفتار کسی

خواجه خود درد دل بندهٔ خود می داند

نیست در پیش کسی حاجت اظهار کسی

به غلط کی به سرچشمهٔ حیوان می رفت

خضر می بود اگر تشنهٔ دیدار کسی؟

عمرها شد که در این دایره سرگردانند

ماه مشتاق کسی، مهر طلبکار کسی

در جهان هر که به شغلی است سعیدا مأمور

تو میاویز به عیب و هنر و کار کسی