تو تا به کی دل و جان در امان نگه داری
ز تیر حادثه تا کی نشان نگه داری
لب از حلاوت آن وانمی شود دیگر
اگر تو قند سخن در دهان نگه داری
خیال غیر به دل می کنی چه شرم است این
که در میان حرم با بتان نگه داری
چه غنچه های معانی به دل شکفته نگردد
به شرط آن که چو سوسن زبان نگه داری
امانتی است محبت خدا سپرده تو را
خیانتی نکنی به ز جان نگه داری
اگرچه ابلق نفس تو سرکش افتاده است
ولی به جادهٔ خواهش عنان نگه داری
تو آن زمان ز کریمان روزگار شوی
که سود خویش دهی و زیان نگه داری
تو را به حضرت او بازگشت خواهد بود
نیاز و عجز و الم ارمغان نگه داری
یقین شوی تو هم آغوش او که خمیازه
به آرزو نکشی چون گمان نگه داری
به یادگار قیامت نشان درد محبت
اگر به دل نتوانی به جان نگه داری
از آنچه غیر رضای تو در جهان باشد
مرا به حق رضایت از آن نگه داری
رسد تو را به دل اسرارهای غیب سعیدا
که راز خویشتن از ترجمان نگه داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.