گنجور

 
سعیدا

از چشم خود ای دلبر شایسته حذر کن

تو خسته نه ای ای نفس از خسته حذر کن

[هشدار] ز چشمی که به حیرت نگران است

مستی که به ره می رود آهسته حذر کن

خال تو سپندی بر آن آتش رخسار

در آینه ز این دانهٔ برجسته حذر کن

ز این بیش مکن جور و جفا رحم به خود کن

از آه دل مردم وارسته حذر کن

دزدیده نگاه است که دل می برد و دین

آن چشم سیه دیده و دانسته حذر کن

از دلبر محجوب خبردار سعیدا

از پنجهٔ شهباز نظر بسته حذر کن