گنجور

 
سعیدا

من دورم و من دورم مهجورم و مهجورم

بی روی تو مجبورم بی لعل تو مخمورم

بی چشم تو حیرانم بی زلف پریشانم

خود گو چه بود درمان من خسته و رنجورم

در کعبه و بتخانه در مسجد و میخانه

نبود به پریخانه جز روی تو منظورم

دنیا به چه می شاید عقبا به چه کار آید

این درد و الم زاید آن از تو کند دورم

جان بی تو نیارامد دل خون دل آشامد

کارم به چه انجامد از دیده بشد نورم

بس غصه [و] غم خوردم من شکوهٔ این دردم

از دست تو می گردم لیکن چه کنم دورم

هم درد و الم باشد هم محنت و غم باشد

این حشمت جم باشد آن شوکت فغفورم

ناسوده از این گلشن نی جان و نه دل نی تن

لذت چه برد از من روزی که خورد گورم

آن یار بعید آمد از بخت سعید آمد

از غیب نوید آمد من شبلی و منصورم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

بشکسته سر خلقی سر بسته که رنجورم

برده ز فلک خرقه آورده که من عورم

وای از دل سنگینش وز عشوه رنگینش

او نیست منم سنگین کاین فتنه همی‌شورم

من در تک خونستم وز خوردن خون مستم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه