به گرد کوی جانان های های ساکنی دارم
چو پای مور در این ره صدای ساکنی دارم
رفاقت با چو من مشکل بود کس را در این وادی
که دستی بر کمر چون کوه و پای ساکنی دارم
به هر دم [آرزویی] سد راه خویش می بینم
چو می آیم به سرمنزل هوای ساکنی دارم
نمی ماند نهان در خاک مشت استخوان من
که چون همت به دوش خود همای ساکنی دارم
چه شد چون غنچه اوراق دل من گر پریشان شد
درون پردهٔ دل دلربای ساکنی دارم
نمی دانم سعیدا کی خزان رفت و بهار آمد
در این وادی چو نی برگ و نوای ساکنی دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.